بارها نوشتم و پاک کردم ، نمی دونم چرا ولی به نظر می اومد که این چیزی نیست که تو دلمه و می خوام بنویسم . عجیب اینجاست که هرچقدر فکر کردم نفهمیدم واقعا ته دلم چیه که نمی تونم بگم .
تو کجایی ؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجایی ؟
من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام :
کنار تو
تو کجایی ؟
در گستره ناپاک این جهان
تو کجایی ؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام :
بر سبزه شور این رود بزرگ که می سراید
برای تو ...
دقیقا همین حس رو من هم خیلی وقتها پیدا میکنم
شروع میکنم به نوشتن اما حرف دلم نمیاد هرچی مینویسم ارضا نمیشم
هی پاک میکنم تغییرش میدم خیلی وقتها هم به هیچ نتیجه ای نمیرسم
درک میکنم چی میگی
راستی از آشناییت خوشبختم وبلاگ خیلی قشنگ داری من لینکت رو میذارم
راستی برام دعا کن من شنبه خیلی به دعا احتیاج دارم چون نمیخوام مثل اون داداشی قصه بشم
او جاییست در همین نزدیکی . باید پیدایش کنی .
خوب نگاه کن ... دقیقتر .. باز هم دقیقتر ... پیدایش می کنی .
سلام دوست عزیز
خیلی زیبا نوشتی
موفق باشید.