بدون عنوان ...

چقدر بده که آدم موضوع خوبی واسه نوشتن نداشته باشه . از وقتی از خونه راه افتادم تا برسم به مغازه مدام اطرافم رو نگاه کردم که شاید به موضوع خوبی بر خورد کنم . البته هر چند که ما آدم ها هر کدوم یک موضوع می تونیم باشیم ولی چیزی که بتونم الان اونو بنویسم به چشمم نخورد .

خب ولنتاین هم گذشت و خوش بحال اونایی که با دل خوش از این روز بزرگ کمال استفاده رو بردن ، اونهایی هم که نتونستن یا به نوعی به مشکل برخوردن می تونن از الان به فکر ولنتاین سال دیگه باشن .

می دونید تو مملکت ما جا افتاده که ولنتاین فقط مال دوست پسرا و دوست دختر هاست ولی به نظرم می تونی این روز رو واسه همه اونایی بدونی که دوستشون داری مثل  مادر ، خواهر ، برادر ، ... آدم می تونه عاشق مادرش باشه یا خواهرش یا ... مهم اینه که به نسبت به این احساس قشنگ بی تفاوت نباشه . بها دادن به یک همچین روزی می تونه باعث بشه تا بذر محبتی رو که تو دلهای همه ما هست جوونه بزنه .

یا علی تا بعد ....

 

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:29 ق.ظ http://pws.blogsky.com

شاید امروز وقتی باشه برای وداع ولمس انگشتان سرد زمین

ولی وداع با چه کسی و لمس انگشتان سرد کدامین زمین

من همون غریبه ام

که از جاده ی مه آلودی با کوله باری از غم های زیبا تو رو زیر لب زمزمه می کنه

و دیگر حسی برا ی وداع نیست....

تو با من وداع می کنی وبا او می روی

اینجاست که غمی بر کوله بار غم هایم اضافه میشه

هوا مه آلوده

زمین سرده وباز هم من مثل غریبه هستم.

غریبه ای که زندگی را برای تو می خواهد و خودش را برای مرگ

پس بزار بمیرم تا وجودم راحت و روحم آزاد شه

اما نه من نباید بمیرم

باید باشمو بمونم و زجر بکشم

اینجور برام بهتره

من دیوانه ای بودم که به تو دل بستم

و تو منو سوزوندی

شاید گذر روزها برای تو فرقی نداشته باشه

اما هر روزی که به من می گذره

جای یک زخم روی قلبم میمونه

تا کی .. تاکی!!!

این قلب لعنتی میخواد بتپه

هر روز به امید هوای آفتابی از بی خوابی بیدار میشم

اما روز به روز آسمون تیره تر میشه

تو چرا ای آسمان؟؟؟

تو چرا با من سر ناسازگاری داری

نمی دونم تو بخاطر قلب من تیره شدی یا برای عذاب من

مهم نیست اصلا مهم نیست!!!

چرا که تموم میشه؟؟

یه روز زیر باران سنگ میمیرم

و خورشید بعد رفتن من دوباره می درخشه

و آسمون آبی میشه

و من آرزوی یک روز آفتابی دیگه رو به گور می برم

به امید دیدار... !!!


°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸....

مریم چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام
از لطفت ممنونم.
منم با تو هم عقیده ام حتی به نظرم عشق به مادر از هر چیزی تو این دنیا پاک تر و بی ریا تر.
شاد باشی و شادی بخش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد