یاد روزهایی می افتم که تو از دلم خبر نداشتی !
یاد حرفهایی که دلم می خواست به تو بگم ولی در کنارم نبودی !
یاد ناگفته هایی که هیچ وقت نگفتم تا روزی تو از چشمانم اونها رو بخونی !
یاد سبزه هایی که سیزدهمین روز بهار به یادت گره زدم !
یاد کاغذ های سفیدی که با اسم قشنگ تو سیاه می شدند !
به یاد تو می افتم ...
و حالا گرمای بودنت را در ذهنم حس می کنم در دقیقه هایم در همه لحظه های عمرم .
ولی افسوس ...
که کابوس با تو نبودن همه رویا هایم را پاره پاره می کند و قطره کوچکی روی نوشته هایم می چکد ...
می ترسم ... از باتو نبودن از تو را نداشتن ...
ولی امیدوارم .
تبادل لینک؟
سلام.. زیبا مینویسی. من هم میترسیدم از نبودنش. اما الان نیست و من نمیترسم ما آدمها خوب میتونیم به همه چیز عادت کنیم حتی به نبودن عشقت توی زندگی. کابوس کابوسه دست تو نیست گاهی کابوس میبینی کابوس های زندگی هم اینطوری هست خودش یهو اتفاق میفته. امیدوارم زندگیت پر باشه از رویاهای شیرین.
موفق باشی:X
همیشه امید داشته باش..
http://ramin-rock.blogsky.com
دانلود نرم افزار و بازی.
ای ول عمو احسان دمت گرم
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
خیلی زیبا بود
سلام دوست عزیز. ممنون که در وبلاگم نظر دادی... راستش رو بخوای این متن ترجمه ی یکی از متن ها کتاب مایکل جکسون بزرگ توسط خواهرم بود.... من او کسی ر و که نام بردی خوب نمی شناسم ... اگه بخوای متن انگلیسی رو بفرست تا خواهرم برات ترجمه کنه . از دوستی با شما خوشبختم !
دنیا را با هم اصلاح کنیم
در ژناه خداوند او