یاد گذشته

دیگه دل نوشتن هیچ مطلبی رو ندارم . دلم گرفته ! یاد روزهای خدمت افتادم که با هادی ابراهیمی ساعت 2 بعد نصف شب یواشکی از آسایشگاه می زدیم بیرون و میرفتیم یه گوشه میدون صبحگاه می نشستیم و درد دل می کردیم و آرزوهامونو واسه هم رو می کردیم . یادش بخیر هادی هر وقت می دید که خیلی دلم گرفته دستشو می انداخت دور گردنم و در گوشم مدام اسم کسی رو می آورد که میدونست همیشه تو فکرمه ...

 

دلم واسه اون شبها تنگ شده ، دلم واسه هادی هم تنگ شده نمی دونم تو این شرایط چرا نمی تونم پیداش کنم ؟ اون موقع همش تو این فکر بودم که خدا کنه این شبها زود تر تموم بشه ! ولی حالا دیگه ...

 

یادش بخیر

 


این قسمت فقط بخاطر بازدید کننده عزیزی اضافه شده که در قسمت نظرات آی من رو خواسته بودن .

نمی دونم اسم شما چیه ولی از اینکه شما هم شرایطی مثل من دارید متاسفم ! آی من رو خواسته بودید ! رو چشمم ... اینم آی دی من :

ehsan_agha

ای کاش ما آدم ها می تونستیم واسه یه بار همدیگر رو تو شرایط خوب پیدا کنیم نه ...