یادت میاد ...

یادت میاد احسان ؟ چه سالهایی که  بخاطرش صبر کردی ،  چه سالهایی  فقط و فقط به اون فکر کردی ، چه سالهایی که هر روز ، هر شب ، هر لحظه با او بودن رو آرزو کردی . شمارش کاغذهایی که یاد لحظه های تنهایی ات  با اسم قشنگش سیاه شدن از دستت در رفته .  یادته !! یادته !! همیشه جای قطرات اشک هات روی کاغذهایی که می نوشتی بود ، نمی دونم چرا ولی فکر کنم واسه این بود که حرفی که دو دلت داشتی و می خواستی بهش بگی رو چون نمی تونستی به زبون بیاری همیشه روی کاغذ میاوردی ...

یادت میاد هر وقت که یه دختر پسر جوون رو با هم می دیدی یاد کی می افتادی ؟ یادته چقدر بخاطر دل بستن به کسی که از حرف دلت خبر نداشت سرزنشت کردن . یادته همه بهت می گفتن که پشیمون می شی ؟ چقدر پا فشاری می کردی که یا هیچ کس یا فقط اون ... خیلی صبر کردی مگه نه !!

حالا نگاه کن ! بعد از پنج سال ! یک نفر کنارت راه میاد ، با تو ، شونه به شونه تو ، با هر قدم تو یک قدم بر میداره ، دلش آماده شنیدن حرف های تو ، همون حرفهایی که سالها روی کاغذ می نوشتی . تو چشماش نگاه کن ببین اونم یه عالمه حرف واسه تو داره ...

 

خدایا شرمنده ام کردی که یه  فرشته  رو بهم دادی ، کسی که همیشه داشتنش آرزوم بوده