هدیه ...

می دونی به چی فکر می کنم ؟ به اینکه اگر نمی تونستم حرف دلم رو بهت بگم چقدر افسوس می خوردم . حیف بود اگه  این همه احساسی که نسبت به تو داشتم و دارم رو بیان نمی کردم و تو بی خبر از دل من به آینده فکر می کردی در حالی که من فقط به تو فکر می کردم . چقدر سخت بود اگر بی آنکه حرفی به تو می زدم تو رو از دست می دادم و من می موندم و خاطره همه شبهایی که تنها توی کوچه ها قدم می زدم ، تنها با یاد تو ...

از وقتی که به دلم نشستی ، هر چند که با تو نبودم ولی یاد تو همیشه شیرین ترین خاطره ذهنم بوده و هست ... همیشه از اینکه نتونم حرفم رو بهت بگم دلم پر از سکوت می شد و ذهنم در لابلای اما ها و اگرها با نگرانی  به دنبال دریچه امیدی برای داشتن تو می گشت ...

وحالا تو عزیز ترین چیزی هستی که خدا به من هدیه کرده