دعای شوم چه کسی باغچه آرزوهایم را لگد مال کرد ، دست سرد کدام نا نجیبی پیکره محبت هایمان را نوازش کرد و کدام غریبه ای چشم دیدن این همه علاقه ام را نسبت به یک نفر نداشت که حالا بجای ان همه شور و هیجان کلبه کوچک ولی گرم دلم به وبرانه ای تبدیل شده که هر از گاهی باد سردی در آن می وزد .
انگار غریبه ای در اینجا بوده که همه گلدانهای ما را شکسته و هفت سینم را که سبزه هایش را تازه گره زده بودیم لگد مال کرده ، جای عکس نازنینم روی تاغچه خالیست و ساعتی که همیشه تیک تاک آن ضربان قلبم بود مدتهاست که خوابیده ، دیگر از گرمای محبت عزیزترین کسم خبری نیست و درخت آرزوهایم در بهاری ترین روزهای آشنایی زرد شده و خزان توی باغچه حکایت از پاییزی زود رس دارد .
دیگر درو دیواری بر این کلبه کوچک نیست تا به آن بکوبم تا کسی در را به رویم باز کند ... انگار که سالهاست اینجا ویرانه بوده ، خبری از کبوتران نیست که در کنج ایوان مهمان ما شده بودند و چنان خانه دلم را ترک کرده اند که گویی هرگز اینجا نبوده اند . ابرهای سیاه اندوه آسمان همیشه آفتابی دلم را تیره و تاریک کرده اند ، می ترسم که رگبار تندی تمام وجودم را خیس کند و من تنها باشم .
گویی دیگر وقت رفتن است و یافتن سرپناهی در این هوای ابری ، هر چند که کسی دیگر در اینجا نیست ولی دلکندن از آن همه خاطره و یادگاری ها چقدر سخت است و دردناک . نگاهی می کنم به همه یادگاریهای نوشته شده بر در و دیوار کلبه ام و باز هم قولم را ازیاد می برم و باز گونه هایم نمناک از آن همه خاطره که اگر چه کلبه ام وبران شد ولی یادشان همیشه در دلم نقش بسته خواهد ماند .
- کافیست هـــــر آنچـه که نوشتم ســـالها
- کافیست هـــــر آنچه گـــفتم از دلـدارهـــا
- دیدند و شنیدند و شــــدند مــــحــــرم دل
- افسوس که شکستند به غم همه رویاها
پسر نیمه شب
|