چراغ قرمز

دست و دلم به نوشتن نمیره ، دلم می خواد که بنویسم ولی نمی تونم . انگار که همه حرف هام رو یه جایی جا گذاشتم و سراغ هر موضوعی برای نوشتن میرم چیزی جز چندتا کلمه پس و پیش پیدا نمی کنم . نمی دونم چرا اینطوری شدم ! احساس تنهایی می کنم و توی تنهایی هام از خودم بدم میاد .

همه موضوعات ذهنم مثل ماشینهای شهر شده اند که چند روزیه پشت چراغ قرمز ناراحتی متوقف شدن . جقدر بده که بجای حل کردن این همه مشکلی که سر راه ما قرار داره مدام به پروپای همدیگه می پیچیم ، چقدر که درست تو یه فاصله کوتاه همه لحظه های خوب از ذهنت پاک میشه و هر چیزی رو که ناراحتت میکنه به چشم می بینی یا میشنوی ، چقدر سخته که ناخواسته پیش دیگران خجالت زده بشی ، یا برای اینکه اطرافیان از مشکلات پیش اومده چیزی متوجه نشن مدام دروغ بگی ...

 

میگذره ...

 

یا علی تا بعد