سختی

خودم از دلتنگی نشستم مطالب قبلی رو که نوشته بودم خوندم . خیلی وقته که رنگ و روی شادی رو ندیدم چون هرچی که نوشتم پر از غم و ناراحتی بوده و بس … اینقدر دلم گرفته که موسیقی وبلاگ خودم اشکم رو در میاره  . الان خیلی  بیشتر احساس تنهایی می کنم چون قبلا خودم بودم و خودم ولی حالا کسی در کنارم هست که انگار نیست …

سخته وقتی همه جوره تلاش می کنی ، سخته وقتی که مجبوری تنهایی به خیلی چیزا برسی ، سخته وقتی که همه فشاری رو که بهت وارد میشه می بینن ولی صداشون در نمیاد از همه سخت تر اینه که اونی که فکر می کردی هم دمت شده فقط با حرف هایی دلت رو خوش می کنه که هیچوقت عملی نمیشه .قفط تکرار ... تکرار ... گاهی وقت ها فکر میکنم که منو یه بچه حساب میکنن که با قول های جور واجور گولم میزنن .

احساس می کنم ته دلم بد جوری سوخته ، درد و سوزشش حتی روزهای خوبم رو خراب کرده . چقدر سخته که تو این شرایط نمک روی زخم دلت میریزن . اینقدر به خودم گفتم عیبی نداره ، میگذره که از خودم خجالت می کشم . بالاخره اینقدر احساس تنهایی کردم که دوباره برگشتم اینجا واسه کسایی دردم رو گفتم که نمی دونم کی هستن !