نیاز ...

دلت می گیره ! انگار یه چیزی رو از دست دادی که خیلی بهش وابسته ای . نمی تونی با خودت کنار بیایی . فکر روزهای قشنگ گذشته بد جوری تو رو به فکر فرو می بره . دلت واسش تنگ شده و حاضر هستی خیلی چیزهارو بدی تا یه لحظه دستشو بگیری تو دستت .

می ری سروقت دفتر خاطراتت ولی دیگه حتی دفترت هم بوی گلهای  مریم رو نمیده .... دلت می گیره ، ناخواسته اشک تو چشمات جمع میشه ... آخه جرا ؟

می شینی یه گوشه و با خودت فکر می کنی ، مثل آدم بزرگ ها ! تلاش می کنی به مشکلات پیش اومده یه جوره دیگه نگاه کنی ، مثل یه تجربه ، مثل یه خاطره ... از جای خودت بلند می شی و میری کنارش می شینی .

حرف می زنی ... حرف می زنی ... تا او هم برای تو حرف بزنه . خندتون میگیره وقتی متوجه میشید که برای هیچ چی از هم فاصله گرفتید ، انگار دستت گرم شده ... آره دوباره دست اون تو دست تو هست .

محکم دستشو نگه دار و هرگز دستشو رها نکن حتی اگه خودش خواست ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
دختری که هیچ کس و جز تو نداره سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com



سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
...آواره سر گردان...

شهرام سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ http://werwer.blogsky.com/

اگه خودش خواست که بزار بره .....دوستی مجبوری که نمیشه عزیزم ....اگه اونم دستتو محکم گرفت خوبه !!
نیاز باید دو طرفه باشه ...
عکس زیبایی انتخاب کردی برای متن .......خوش سلیقه ای ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد