قدیما ...

چند وقتی هست که بازم خودم رو گوشه تنهایی هان پنهان می کنم ، دلم رو با آرزوها و رویاهام خوش نگه می دارم تا امیدم رو از دست ندم . چند وقتی هست که بازم یواشکی تلخی های زندگی ام رو روی همون پله سنگی همیشگی نقاشی می کنم . نمی دونم شاید یه روزی صبر همون پله سنگی هم سر برسه ! اونوقت دیگه چیزی بران نمی مونه .

می شینم و با خودم فکر می کنم که بخاطرش به همه چیز پشت کردم تا همه جوره برای اون باشم ، طوری که اون دوست داره . تمام تلاشم رو کردم تا تو لحظه های با هم بودنمان بهترین ها رو براش فراهم کنم ، شاید نتونستم ولی تلاشم رو کردم . امیدم همش به این بو که اگه مشکلی هست حل میشه و بالاخره روزهایی هم میرسه که تا همیشه بشه از با هم بودنمون احساس آرامش کنیم ...

این جمله اش مثل ناقوس یه کلیسا تو گوشم مدام صدا می کنه که : " تو تغییر کردی ! ..." بعد از این همه تلاش و اون همه روزهایی که در کنار هم گذروندیم حالا لابد دیگه وقتش رسیده بود که اینو هم بشنوم . به خودم که نگاه می کنم می بینم راست میگه تغییر کردم ، چون تا حالا نشده بود بخاطر یه نفر به همه چیزم پشت کنم ، تا حالا نشده بود بخاطر کسی از همه چیزم بگذرم ، نشده بود که بخاطر بودن با کسی هر جور حرفی رو تحمل کنم ، نشده بود که تو زندگی اینقدر خودم رو به کسی وابسته بدونم ، نشده بود ... راست میگه تغییر کردم چون نشده بود که کسی رو اینقدر دوست داشته باشم که بخاطرش هر کاری بگنم .

 

دلم واسه قدیما تنگ شده ...

باد همه روزهاش بخیر .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
talieh جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.dast-neveshtehaye-man.blogsky.com

Salam be dooste bimarefatam

سروش عشق شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:39 ق.ظ http://rainiboy.tk

سلام
خیلی خیلی کم پیدا شدیااااااا.
من آپ کردم خوشحال میشم یه سری هم به کلبه عاشقانه ما بزنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد