برگ آخر !

دلم سرده ! دستم سرد ، قلمم سرد و حرف هایم در ذهنم یخ بسته . دیگر دستم به قلمم نمی رود تا کاغذی را سیاه کند ، دیگر صدایی از دلم نمی آید تا آن را روی کاغذ بیاورم . خستگی این چند سال نوشتن بر دلم مانده است ، خسته ام . حالا نگاهم به ثانیه هایی که از دست میرود خشک می شود ، چه گذشت بر من تا به اینجا رسیدم ، خدایا تو میدانی و من ...

تقویم دلم حالا فقط غروب دلگیر جمعه ها را نشان می دهد و حالا یادگاریهایم را باید بر دیوار دلم بنویسم نه جای دیگر ...حیف ! حیف آن همه حرف ناگفته که در دلم بود ولی ذوق نوشتن آنها در دلم خشک شد . حیف که یادگاری هایم را بر روی تکه یخی نوشتم که مدتهاست آب میشود و می چکد و از همه حرف هایم خودم ماندم و خودم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.khaterat-e-aseman.blogsky.com

سلام دوست من، نوروزتان مبارک. همه ما بعضی وقتها کلی حرف داریم و احساس، اما نمی‌تونیم رو کاغذ بیاریم. امیدوارم «برگ آخر» برگ برنده زندگیتون باشه و سال خوبی داشته باشید.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد