هدیه ...

می دونی به چی فکر می کنم ؟ به اینکه اگر نمی تونستم حرف دلم رو بهت بگم چقدر افسوس می خوردم . حیف بود اگه  این همه احساسی که نسبت به تو داشتم و دارم رو بیان نمی کردم و تو بی خبر از دل من به آینده فکر می کردی در حالی که من فقط به تو فکر می کردم . چقدر سخت بود اگر بی آنکه حرفی به تو می زدم تو رو از دست می دادم و من می موندم و خاطره همه شبهایی که تنها توی کوچه ها قدم می زدم ، تنها با یاد تو ...

از وقتی که به دلم نشستی ، هر چند که با تو نبودم ولی یاد تو همیشه شیرین ترین خاطره ذهنم بوده و هست ... همیشه از اینکه نتونم حرفم رو بهت بگم دلم پر از سکوت می شد و ذهنم در لابلای اما ها و اگرها با نگرانی  به دنبال دریچه امیدی برای داشتن تو می گشت ...

وحالا تو عزیز ترین چیزی هستی که خدا به من هدیه کرده

 

ناگفته ای دیگر ...

کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کنم ...

برگ آخر !

دلم سرده ! دستم سرد ، قلمم سرد و حرف هایم در ذهنم یخ بسته . دیگر دستم به قلمم نمی رود تا کاغذی را سیاه کند ، دیگر صدایی از دلم نمی آید تا آن را روی کاغذ بیاورم . خستگی این چند سال نوشتن بر دلم مانده است ، خسته ام . حالا نگاهم به ثانیه هایی که از دست میرود خشک می شود ، چه گذشت بر من تا به اینجا رسیدم ، خدایا تو میدانی و من ...

تقویم دلم حالا فقط غروب دلگیر جمعه ها را نشان می دهد و حالا یادگاریهایم را باید بر دیوار دلم بنویسم نه جای دیگر ...حیف ! حیف آن همه حرف ناگفته که در دلم بود ولی ذوق نوشتن آنها در دلم خشک شد . حیف که یادگاری هایم را بر روی تکه یخی نوشتم که مدتهاست آب میشود و می چکد و از همه حرف هایم خودم ماندم و خودم ...

 

با تو هستم نازنین ...

-          دست ات را به من بده

-          دست های تو با من آشناست

-          ای دیر یافته با تو سخن می گویم

-          بسان ابر که با طوفان

-          بسان باران که با دریا

-          بسان پرنده که با بهار

-          بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

-          زیرا که من

-          ریشه های تو را دریافته ام

-          زیرا که صدای من

-          با صدای تو آشناست

 

بر گرفته از میان خورشید های همیشه " زنده یاد  احمد شاملو "