شاملو یادت بخیر

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره گریان

در تمنای من

عشق را

ای کاش زبان سخن بود ...

 

                       به یاد احمد شاملو " برگرفته از میان خورشیدهای همیشه "

 

کجایی ؟

بارها نوشتم و پاک کردم ، نمی دونم چرا ولی به نظر می اومد که این چیزی نیست که تو دلمه و می خوام بنویسم . عجیب اینجاست که هرچقدر فکر کردم نفهمیدم واقعا ته دلم چیه که نمی تونم بگم .

 

 

    تو کجایی ؟

    در گستره ی بی مرز این جهان

                             تو کجایی ؟

 

     من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام :

                                                     کنار تو

 

     تو کجایی ؟

     در گستره ناپاک این جهان

                        تو کجایی ؟

 

       من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام :

       بر سبزه شور این رود بزرگ که می سراید

                                            برای تو ...

 

مرگ لحظه ها

یه نگاهی به دقیقه ها بکنید ! حالا دیگه حتی ثانیه شمار هم تند تر از قبل حرکت میکنه تا دقیقه ها زودتر بگذره . نمیدونم  عجله ثانیه ها واسه چیه ؟ اما می دونم لابلای این ثانیه ها و دقیقه ها یه چیزهایی رو داریم از دست میدیم .

نگاه کن به گذشته ! حیف که روزهای خوب رو به این راحتی از دست دادیم . بی اونکه عاشق شده باشیم و بی انکه به عشقمون رسیده باشیم . نمی دونم تا کی باید به انتظار فردا نشست و تا کی باید چشمهامون به خاطر روزهای از دست داده نمناک باشه ...

حیف که قدر شیرین ترین لحظه ها رو نمی دونیم ...

 

آرزو

نمی دونم اگه تو یک فرصت خوب واسه آرزو کردن یا حاجت خواستن قرار بگیرید از خدا خودتون چی می خواهید ؟

من امروز تو این موقعیت قرار گرفتم و فرصتی پیدا شد تا بتونم آرزو کنم . هر چند که آرزوهای ما آدم ها تمومی نداره ولی امروز با تمام وجودم اونی رو که تو دلم بود رو از خدا خواستم . انشا ا.. که همه آرزوهای خوب ما برآورده بشه .

 

می تونی ...

 

اگه تو هم مثل من دلت گرفته می تونی :

می تونی به یاد تنهایی هات بری یه گوشه بشینی و به این فکر کنی که چرا از اونی که تو دوستش داری فقط یک دونه تو دنیا هستش .

می تونی با زم مثل بچگی هات تو آسمون دنبال ستاره خودت بگردی ، همونی که از همه پر نور تره ، شایدم بگی نه من ستاره نمی خوام ، ماه مال منه من ماه رو می خوام ...

می تونی به یاد اونی که دوستش داری تو رکعت آخر نمارت سجاده رو خیس از آب چشمات بکنی .

می تونی قید همه آرزوهای خوب رو بزنی و بهترین ها رو واسه عشقت بخواهی ...

می تونی داشتن اونو تو دلت آرزو کنی حتی اگه اون تو رو نمی خواد ....

می تونی سیزدهمین روز بهار تمام سبزه های روی زمین رو واسه رسیدن بهش گره بزنی ...

می تونی اگر چه اونو نداری ولی احساس داشتنش رو تجربه کنی . چشماتو ببند ...

می تونی ...

ولی می دونم که نمی تونی فراموشش کنی ...

 

یاد گذشته

دیگه دل نوشتن هیچ مطلبی رو ندارم . دلم گرفته ! یاد روزهای خدمت افتادم که با هادی ابراهیمی ساعت 2 بعد نصف شب یواشکی از آسایشگاه می زدیم بیرون و میرفتیم یه گوشه میدون صبحگاه می نشستیم و درد دل می کردیم و آرزوهامونو واسه هم رو می کردیم . یادش بخیر هادی هر وقت می دید که خیلی دلم گرفته دستشو می انداخت دور گردنم و در گوشم مدام اسم کسی رو می آورد که میدونست همیشه تو فکرمه ...

 

دلم واسه اون شبها تنگ شده ، دلم واسه هادی هم تنگ شده نمی دونم تو این شرایط چرا نمی تونم پیداش کنم ؟ اون موقع همش تو این فکر بودم که خدا کنه این شبها زود تر تموم بشه ! ولی حالا دیگه ...

 

یادش بخیر

 


این قسمت فقط بخاطر بازدید کننده عزیزی اضافه شده که در قسمت نظرات آی من رو خواسته بودن .

نمی دونم اسم شما چیه ولی از اینکه شما هم شرایطی مثل من دارید متاسفم ! آی من رو خواسته بودید ! رو چشمم ... اینم آی دی من :

ehsan_agha

ای کاش ما آدم ها می تونستیم واسه یه بار همدیگر رو تو شرایط خوب پیدا کنیم نه ...

رویا

همیشه معادلات درست از آب در نمی آد و آدما همیشه به آرزو هاشون نمی رسن ولی بعضی وقتها یه سری از آرزوها اینقدر واسه ما مهم هستن که نرسیدن به اونها میتونه ضربه جبران ناپذیری رو به روحیه ما وارد کنه . واسه رسیدن به اون چیزی که واقعاً اونو می خواهی سخت تلاش می کنی و به چیزی جز اون فکر نمی کنی ، دوست داری تو تنهایی هات رسیدن به اونو احساس کنی و از برآورده شدن آرزوت لذت ببری ، تو سختیها ! اون وقتی که از همه جا می بری یه لحظه فکر کردن به اونی که دلت می خواد آرومت می کنه !

دوست نداری به کسی بگی که داشتن اون واسه تو یه آرزو هستش که نکنه یه وقت اونا هم داشتن اونو تو دلشون آرزو کنن .

ولی یه چیزی رو نمی دونم ! اگه یکی شرایط بالا رو داشته باشه و بعد  بفهمه که دیگه به آرزوش نمی رسه باید چی کارکنه ؟ اون وقت دیگه باید به چی فکر کنه ؟