یاد روزهایی می افتم که تو از دلم خبر نداشتی !
یاد حرفهایی که دلم می خواست به تو بگم ولی در کنارم نبودی !
یاد ناگفته هایی که هیچ وقت نگفتم تا روزی تو از چشمانم اونها رو بخونی !
یاد سبزه هایی که سیزدهمین روز بهار به یادت گره زدم !
یاد کاغذ های سفیدی که با اسم قشنگ تو سیاه می شدند !
به یاد تو می افتم ...
و حالا گرمای بودنت را در ذهنم حس می کنم در دقیقه هایم در همه لحظه های عمرم .
ولی افسوس ...
که کابوس با تو نبودن همه رویا هایم را پاره پاره می کند و قطره کوچکی روی نوشته هایم می چکد ...
می ترسم ... از باتو نبودن از تو را نداشتن ...
ولی امیدوارم .
- درخت با جنگل سخن می گوید
- علف با صحرا
- ستاره با کهکشان
- و من با تو سخن می گویم
- نام ات را به من بگو
- دست ات را به من بده
- حرف ات را به من بگو
- قلب ات را به من بده
- من ریشه های تو را دریافته ام
- با لبان ات برای همه لب ها سخن گفته ام
- و دستهایت با دستان من آشناست