من و تو ...

-          من و تو یک شوریم

-          از هر شعله ای برتر

-          که هیچگاه شکست بر ما چیره گی نیست

-          چرا که از عشق

-          رویینه تنیم

 

 

بر گرفته از کتاب میان خورشید های همیشه   " زنده یاد احمد شاملو "

 

فصل تازه ...

دفتر قدیمی خاطرات ذهنم  را کنار می گذارم ، دفتری که تمام صفحه ات آن پر بود از نام زیبای تو ، پر بود از تو را خواستن و آرزوی با تو بود ... و حالا که با من هستی ، حالا که تو را در کنارم احساس می کنم ، دفتر جدیدی را در ذهنم باز می کنم تا فصل جدیدی را شروع کنم ...

ابتدا یک به نام خدا می نویسم ، نام تو را در دلم زمزمه می کنم وحالا اولین جمله ام در این دفتر جدید :

" هرگز از پیشم نرو نازنینم  ... "

 

وعده دیدار ...

-          در فــــراســـوی عـــشق

-          تــــو را دوسـت می دارم

-          در فراسوی پـــرده و رنگ

 

-          در فراسـوی پیکرهایــمان

-          با مـــن وعـــده دیدار بده

 

درسته که به روی خودم نمی آورم ، درسته که در موردش حرفی بهت نمی زنم ولی بدون :

وقتی می بینم که مطالبم را که فقط برای تو می نویسم را می خوانی لبریز از شادی می شوم ، بدون بهترین لحظات عمر همین حالاست که در کنار تو هستم هر چند که هنور گرمای دستانت برای من نیست هر چند که ...  اما حتی باور اینکه در کنار تو هستم برایم سخت است .

ذهنم سرشار از اما ها و اگر هاست ، سرشار از آرزوها ، ذهنم پر است از خواستن تو و آنوقت که در کنارم نیستی از تو نوشتن آرامم می کند و تو تنها مطلب زندگی ام هستی  که هرگز برایم تکراری نخواهد شد .

 

تو ... من ... و یک عالمه حرف در دو شاخه گل

به گذشته ها نگاه کن ! وقتی همدیگر رو می دیدیم ! یادته یه سلام و علیک مختصر و بعد هیچ ... اون موقع فکرش رو می کردی که ته دلم چی میگذره ؟ خب خودم هم نمی دونستم بالاخره چی میشه اما این رو می دونستم یه روزی یه جایی حرف دلم رو بهت می گم . چه روزهایی که صبر کردم تا زمان و موقعیت خوبی پیش بیاد و حالا بعد از سالها ، کسی می آید و ...

یک جفت گل سرخ از طرف تو برای من ... چند خطی نوشته و ....

دستم می لرزد ، ضربان قلبم بیداد میکند و قطرات خوشحالی از چشمم ...

چیزی نمی یابم که بگویم ، واژه هایم در برابرت کم می آورند و من تنها می مانم با گلهای تو ...

 

 

-          من

-          برمی خیزم !

-          چراغی در دست ، چراغی در دل ام .

-          زنگار روح ام را صیقل می زنم .

-          آینه ای برابر آینه ات می گذارم

-          تا با تو

-          ابدیتی بسازم ...

 

دوستت دارم ...

 

تولد ...

سالها پیش 8 اسفند یه روزی مثل همین امروز به دنیا اومدم . از همون روز اول گریه می کردم می دونی چرا؟ چون از همون اول دلم تو رو می خواست ! و حالا بعد از سالها دیگه گریه نمی کنم چون بودنت را در کنارم احساس می کنم ...