-
با تو هستم نازنین ...
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 13:01
- دست ات را به من بده - دست های تو با من آشناست - ای دیر یافته با تو سخن می گویم - بسان ابر که با طوفان - بسان باران که با دریا - بسان پرنده که با بهار - بسان درخت که با جنگل سخن می گوید - زیرا که من - ریشه های تو را دریافته ام - زیرا که صدای من - با صدای تو آشناست بر گرفته از میان خورشید های همیشه " زنده یاد احمد...
-
لحظه آرزوها ...
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 12:10
سال 84 آخرین ساعت های عمرش رو می گذرونه . هر چند سال 84 گذشت ولی خاطره ای که از این سال دارم برای یک عمر در ذهنم خواهد ماند . تو این لحظه ها یاد زمان سال تحویل سالهای گذشته می افتم که هفت سینی بود و قرآنی و تنگ آبی و یک آرزوی بزرگ برای من ، سرمو پایین می انداختم چشامو می بستم و تو رو از خدا می خواستم ... با هزار امید...
-
نمی دانم ...
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 09:05
نمی دانم از کجا آمدی ؟ نمی دانم چطور با خاطراتم یکی شدی ، با رویاهایم ، با آرزو هایم . نمی دانم چه کردی که سفره این دل را که سالها بود دست نخورده مانده بود برای تو باز کردم . از کجا آمدی که حالا بخشی از زندگی ام شده ای ، بخشی از وجودم . اسیر کدام نگاهت شدم که 5 سال در انتظارت نشستم ؟ نمی دانم در سیاهی چشمانت چه داری...
-
عشق را ...
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 16:20
- هزار کــــاکلی شـــاد در چشمان تو - هزار قناری خاموش در گـلوی مـــــن - عشق را ای کـاش زبان سخن بـــود - هزار آفتاب خندان در خــرام تــوست - هزار ستــاره گــریان در تمنای مـــن - عشق را ای کــاش زبان سخن بـود بر گرفته از کتاب میان خورشیدهای همیشه " زنده یاد احمد شاملو "
-
زبانم در دهان باز بسته است ...
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 10:56
چی بگم ! نمی دونم ... وقتی نتونی در مورد ناراحتی دیگران بی تفاوت باشی ، و قتی که نتونی از کنار مشکلات اطرافیانت به راحتی و بدون تفاوت عبور کنی وقتی نتونی ... چقدر سخته . چقدر سخته که نتونی کسی رو ببینی که دلش گرفته در حالی که خودت یه عمر دلت گرفته بوده ، چقدر سخته که دلت می سوزه ولی کاری از دستت بر نمیاد ، مگر اینکه...
-
یادت میاد ...
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 22:44
یادت میاد احسان ؟ چه سالهایی که بخاطرش صبر کردی ، چه سالهایی فقط و فقط به اون فکر کردی ، چه سالهایی که هر روز ، هر شب ، هر لحظه با او بودن رو آرزو کردی . شمارش کاغذهایی که یاد لحظه های تنهایی ات با اسم قشنگش سیاه شدن از دستت در رفته . یادته !! یادته !! همیشه جای قطرات اشک هات روی کاغذهایی که می نوشتی بود ، نمی دونم...
-
بدون عنوان ...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 22:27
- نا گفته ها را گفته ام . - حالا پر از شنیدنم .
-
حالا دیگه ...
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 16:46
حالا دیگه از دلم خبر داره ! حالا دیگه می دونه تو دلم چی میگذشته این همه سال ! حالا دیگه حرف دلم رو بهش گفتم ! حالا دیگه دلم از حرفهای نگفته نمی سوزه ! حالا دیگه می دونه بزرگتریم آرزوم این هم سال چی بوده ! حالا دیگه بیشتر از قبل دلم شور آینده رو میزنه ! حالا دیگه تنها سوال ذهنم اینه که آخرش چی میشه ! حالا دیگه ، "...
-
در همین نزدیکی ...
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 14:35
همین نزدیکی ها کسی هست ، در لابلای افکارم ، پای درخت رویاهایم ، در قلبم . کسی هست که دوستش دارم به اندازه زیبایی چشمانش ، که از زیبایی اندازه ای ندارد ، به وسعت مهربانی قلبش که انتها ندارد . کسی هست که واژه دوستت دارم را با زیباترین حالت ممکن بیان می کند ، آنقدر زیبا که همه غم هایم را فراموش می کنم ، آنقدر زیبا که...
-
اندوه تو ...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 21:51
امشب در آسمان زیبای چشمانت دیگر ستاره ای نبود تا به آن خیره شوم . ناراحتی ات را از نبود خنده های همیشگی ات درک کردم ، دیگر نوای خنده های زیبایت روحم را نوازش نمی داد . در لابلای نگاه های تو چیزی جز اندوه و گرفتگی ندیدم ، امشب چشمانت برق و روشنی همیشگی اش را نداشت . اسیر کدامین غم و ناراحتی هستی ؟ نمی دانم ... اما بدان...
-
نشد ...
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 12:29
نشد که لحظه ای در کنارت باشم و محو و خیره به چشمانت نشوم . نشد که در کنار تو باشم و نگاهم در نگاه تو غرق نشود . نشد که روزی بیاید که من به یاد تو نبوده باشم . نشد که کاغذی را سیاه کنم و نام و نشانی از تو در آن نیاورده باشم . نشد که در سخت ترین شرایط زندگی تو را فراموش کرده باشم . نشد که در آخرین رکعت نمازم داشتن تو را...
-
ارزش ...
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 11:12
اگه یه کم فکر کنی می بینی زندگی ارزش زنده بودن نداره ، اگه یه کم بیشتر فکر کنی می بینی زندگی ارزش مردن نداره ، اما اگه خیلی فکر کنی می بینی مردن و زنده بودن ارزش فکر کردن رو نداره . همیشه یادت باشه چیزی که امروز داری شاید آرزوی دیروز تو بوده و بزرگترین آرزوی فردا ، پس همیشه سعی کن قدر چیزی رو که امروز داری خوب بدونی...
-
من و تو ...
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 11:53
- من و تو یک شوریم - از هر شعله ای برتر - که هیچگاه شکست بر ما چیره گی نیست - چرا که از عشق - رویینه تنیم بر گرفته از کتاب میان خورشید های همیشه " زنده یاد احمد شاملو "
-
فصل تازه ...
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 10:36
دفتر قدیمی خاطرات ذهنم را کنار می گذارم ، دفتری که تمام صفحه ات آن پر بود از نام زیبای تو ، پر بود از تو را خواستن و آرزوی با تو بود ... و حالا که با من هستی ، حالا که تو را در کنارم احساس می کنم ، دفتر جدیدی را در ذهنم باز می کنم تا فصل جدیدی را شروع کنم ... ابتدا یک به نام خدا می نویسم ، نام تو را در دلم زمزمه می...
-
کاش می شد ...
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 06:15
-
وعده دیدار ...
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 12:39
- در فــــراســـوی عـــشق - تــــو را دوسـت می دارم - در فراسوی پـــرده و رنگ - در فراسـوی پیکرهایــمان - با مـــن وعـــده دیدار بده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 21:26
درسته که به روی خودم نمی آورم ، درسته که در موردش حرفی بهت نمی زنم ولی بدون : وقتی می بینم که مطالبم را که فقط برای تو می نویسم را می خوانی لبریز از شادی می شوم ، بدون بهترین لحظات عمر همین حالاست که در کنار تو هستم هر چند که هنور گرمای دستانت برای من نیست هر چند که ... اما حتی باور اینکه در کنار تو هستم برایم سخت است...
-
تو ... من ... و یک عالمه حرف در دو شاخه گل
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 11:42
به گذشته ها نگاه کن ! وقتی همدیگر رو می دیدیم ! یادته یه سلام و علیک مختصر و بعد هیچ ... اون موقع فکرش رو می کردی که ته دلم چی میگذره ؟ خب خودم هم نمی دونستم بالاخره چی میشه اما این رو می دونستم یه روزی یه جایی حرف دلم رو بهت می گم . چه روزهایی که صبر کردم تا زمان و موقعیت خوبی پیش بیاد و حالا بعد از سالها ، کسی می...
-
تولد ...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 10:05
سالها پیش 8 اسفند یه روزی مثل همین امروز به دنیا اومدم . از همون روز اول گریه می کردم می دونی چرا؟ چون از همون اول دلم تو رو می خواست ! و حالا بعد از سالها دیگه گریه نمی کنم چون بودنت را در کنارم احساس می کنم ...
-
چرا ...
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 20:01
گله و گلایه ای نیست ! آنچه می گویم از علاقه بیش از اندازه ام است به تو ... به خودمان ... به آینده ... چرا باید زیبا ترین واژه های ممکن رو از هم دریغ کنیم در حالی که دلهامون سرشار از محبته ؟ چرا حالا که دلهامون واسه همدیگه می تپه باز هم نگرانیم ؟ چرا وقتی که می تونیم دستان گرم همدیگر رو فشار بدیم مشت های گره کرده را...
-
حرف تازه
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 12:47
هر چی ته دلته رو میکنی ، تمام تلاش خودتو میکنی تا احساس خودت رو نسبت به اون بیان کنی . دنبال بهترین کلمات و بهترین واژه های ممکن واسه گفتن حرف هات می گردی . واژه دوستت دارم رو بارها و بارها بهش می رسونی ... ولی باز هم کمبود یه چیزی رو تو دلت احساس می کنی ... یه چیزی رو می دونید ؟ اگر واقعاً دلتون برای دوستی هاتون می...
-
قصه عشق ...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 20:01
قصه از کجا شروع شد ؟ هرچه فکر میکنم چیزی بخاطر نمیارم ! چشمانم در سیاهی چشمانت چه دیدند؟ اسیر کدام محبت تو شدم بخاطر ندارم ... ولی می دانم داشتن تو حالا دیگه به آرزویی برای من تبدیل شده . می دونم شاید فرصت های زیادی رو تو زندگیم از دست داده ام ، می دونم که شاید واسه رسیدن به اون چیزهایی که تو از من خواسته ای فرصت کمی...
-
امید ...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 15:59
یاد روزهایی می افتم که تو از دلم خبر نداشتی ! یاد حرفهایی که دلم می خواست به تو بگم ولی در کنارم نبودی ! یاد ناگفته هایی که هیچ وقت نگفتم تا روزی تو از چشمانم اونها رو بخونی ! یاد سبزه هایی که سیزدهمین روز بهار به یادت گره زدم ! یاد کاغذ های سفیدی که با اسم قشنگ تو سیاه می شدند ! به یاد تو می افتم ... و حالا گرمای...
-
سخن
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 11:03
- درخت با جنگل سخن می گوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان - و من با تو سخن می گویم - نام ات را به من بگو - دست ات را به من بده - حرف ات را به من بگو - قلب ات را به من بده - من ریشه های تو را دریافته ام - با لبان ات برای همه لب ها سخن گفته ام - و دستهایت با دستان من آشناست
-
خلاصه ...
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 10:59
امروز کل حرفها مو خلاصه می کنم تو یه جمله : دوستش دارم و با یه دنیا عوضش نمی کنم ... فقط همین !
-
سیب
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 11:48
امروز داشتم به سیب فکر می کردم ! حالا لابد می پرسید چرا سیب ؟ اجازه بدید همین اول کار بگم که من سیب خیلی دوست دارم ، البته خوردن سیب رو خیلی روست دارم ولی هر وقت که جایی سیب می بینم پیش خودم می گم که خدایا کاشکی به جای این سیب یه میوه دیگه می آفریدی یا اصلاً سیب نمی آفریدی چی می شد مگه ؟ هر چی بد بختی می کشیم از دست...
-
دل نوشته های ...
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 10:34
- اشک رازی ست - لبخند رازی ست - عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشق ام بود ... - قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی - صدا نیستم که بشنوی - یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی ... من درد مشترکم ، مرا فریاد کن ...
-
خاطره شبهای سرد ...
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 11:06
حدود ساعت 10:30 شب بود که درب مغارو بستم راننده ای که هر شب می اومد دنبالم منتظرم بود . از شدت سردی هوا انگشتام توان بستن قفل ها رو نداشتن . به هر مکافاتی بود کرکره مغازه رو پایین کشیدم و قفل ها رو بستم . وسایلم رو گذاشتم تو ماشین و زود سوار شدم از شدت سرما فکم مدام به هم می خورد فقط یه سلام علیک مختصر با راننده کردم...
-
بدون عنوان ...
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 10:33
چقدر بده که آدم موضوع خوبی واسه نوشتن نداشته باشه . از وقتی از خونه راه افتادم تا برسم به مغازه مدام اطرافم رو نگاه کردم که شاید به موضوع خوبی بر خورد کنم . البته هر چند که ما آدم ها هر کدوم یک موضوع می تونیم باشیم ولی چیزی که بتونم الان اونو بنویسم به چشمم نخورد . خب ولنتاین هم گذشت و خوش بحال اونایی که با دل خوش از...
-
ولنتاین ...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 15:00
ولنتاین همتون مبارک